یک غزل تازه
تلخ بودم آن لب بدذات شیرینم نکرد
میهمان بوسه های پشت پرچینم نکرد
شعر می گفتم برایش باهزاران آرزو
تا دلم را خوش کند یکبار تحسینم نکرد
هفت رنگ شاد در شال سرش پیچیده بود
در سکوت کوچه مان رقصید و رنگینم نکرد
عید من چشم انتظار یک سلام ساده بود
سال رفت و سربلند از هفتمین سینم نکرد
هرکجا می رفت من یک گوشه محوش می شدم
آمد و رد شد ولی یک بارنفرینم نکرد
زلف چین واچین او از دست دور افتاده است
از سر خود وا نکرد و راهی چینم نکرد
رد شد و در دست هایم پرتقالی تازه دید
اعتنا هرگز به انگشتان خونینم نکرد
عهد کرد آخر کمی پیشم بماند بعد گفت
شعرهایت را بده یک روز می بینم ؛ ندید
سلام شاعر واقعا زیبا بود. به خصوص این دو بیت: زلف چین واچین او از دست دور افتاده است از سر خود وا نکرد و راهی چینم نکرد رد شد و در دست هایم پرتقالی تازه دید اعتنا هرگز به انگشتان خونینم نکرد منم دستی به قلم دارم و برای بهتر شدنم نیازمند نقد آگاهانه شما هستم
به نام خدا سلام خواهش می کنم به وبلاگم به ادرس زیر سر بزنید چادر مشکی من تاج بندگی من به خدا است www.tajbandegi.persianblog.ir
به نام خدا سلام خواهش می کنم به وبلاگم به ادرس زیر سر بزنید چادر مشکی من تاج بندگی من به خدا است www.tajbandegi.persianblog.ir
سلام خواندمتان عید من چشم انتظار یک سلام ساده بود موفق باشید
سلام بسیارخواندمش زیبابود بااجازه بانام خودتان دروبلاگ mmoshaver.blogfa.comمی گذارم.
کی "سین" سلام بر لبت می شکفد عید آمد و سفره ی دلم باز نشد... جلیل صفربیگی غزل خوبی بود...
سلام و درود ... وب خوبی دارید ، معلومه واسش خیلی زحمت کشیدید . البته هنوز هم جای کار داره ...موفق باشید ... خوشحال می شم سری هم به من بزنید و نظرتونو بگید ... سپاس ... http://145.persianblog.ir/ http://144.persianblog.ir/
من عاشق شعراتونم خیلی دوسش دارم همیشه فکر میکردم فقط زندگی اومدن به دانشگاه و خوندن رشتیه که از بجه گی عاشقش بودم ولی شعراتون واقعا لذت زندگیمو چند برابر کرده واقعا ممنون واقعا!!
همیشه پایدار باشید و در اوج چقدر منو یاد این شعر انداخت: یک بغل گل بود و در دامان آغوشم نریخت یک قدح می بود و در پیمانه هوشم نریخت دوش گفتم ساقیا! امشب چه داری؟ گفت: زهر گفتمش کج کن قدح را، دید می نوشم نریخت
حيفم اومد نگم عالي بود